رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

تقدیر و تشکر از دختر عزیزم

مامانی بالاخره بعد از سه سال پایان نامه اشو دفاع کرد، روزای خیلی سختی رو با هم پشت سر گذاشتیم، از وقتی که تو دل مامانی بودی و مجبور بودیم با هم سر زمین بریم گرفته تا وقتی 14 روزت بیشتر نبود و مجبور شدم بذارمت پیش مامان جون و برم دانشگاه دختر عزیزم ممنون که باهام همراهی کردی، درسته که خیلی خیلی هم شیطونی کردی و مرتب تو دست و پای مامانی می پلکیدی ولی از اینکه وقتمو به جای اینکه صرف تو بکنم صرف پایان نامه کردم ازت معذرت می خوام، دوستت دارم عزیزم
9 آبان 1393

سفرنامه شمال رستا

دختر گل مامانی، شما روز 14 مهرماه دومین مسافرت خودتت رو شروع کردی. البته این اولین مسافرتی بود که با باباجون و مامان جون و عمه ها و عمو بهنام می رفتی صبح زود راه افتادیم که شب نشده برسیم به مقصد، تا تهران هوا خوب بود ولی از تهران تا شمال هوا بارونی شد مجبور شدیم ناهار رو توی چادر بخوریم، شما خیلی از توی چادر بودن لذت می بردی کلی ماکارونی خوردی ... بعد از خوردن ناهار دوباره راه افتادیم، ولی خیلی ترافیک بود و شما خیلی خسته شدی بعد از رسیدن به شهر نور، اون شب رو استراحت کردیم و از فردا گردشو شروع کردیم، وقتی شما برای اولین بار دریا رو دیدی خیلی ذوق کردی و انگشت اشاره تو به سمت دریا گرفتی و می خندیدی، ولی ...
9 آبان 1393

بعد از کلی تاخیر

دختر گل گلی من بعد از کلی تاخیر با یه عالمه خبرای جدید اومدم ..... اول از همه جشن روز دختر بود ، این دومین جشن روز دختر بود که شما حضور داشتی. پارسال چند روز قبل از روز دختر بود که فهمیدیم یه دختر ناز تو راه داریم و برای اولین بار دوتا لباس خوشگل دخترونه برات خریدیم. امسال هم به مناسبت این روز برات یه لباس دخترونه دوختم. مامانی خیلی تلاش کرد تا لباست برای جشن اماده بشه. کیک جشن رو هم خودم برات درست کردم، توی عکس در حال حمله به سمت کیک هستی که من سعی کردم متوقفت کنم. حدود یه هفته بعد از روز دختر بود که شما برای اولین بار مریض شدی ، اولش دو روز تب داشتی من و بابایی فکر می کردیم به خاطر دندونای شیطونت بود که تب گرفتی ولی عصر ...
6 آبان 1393
1